یکی می‌خواد باهات حرف بزنه

یکی می‌خواد باهات حرف بزنه

اول که آنونس فیلم را دیده بودم، اصلاً جذبم نکرده بود، تنها چیزی که در آنونس فیلم جلب نظر می‌کرد، صحنه‌ی تصادفی بود که خیلی خوب ساخته بودند (و من هم عاشق این طور صحنه‌های رئال) اما باز هم برای دیدن فیلم راضی نشده بودم، از ابتدای سال تا امروز هم در کامپیوتر بود و هر وقت که از سر بی‌حوصلگی یا بی‌کاری به دنبال فیلم خوب برای تماشا می‌گشتم، انتخابم این فیلم ایرانی نبود. تا اینکه امروز تصمیم گرفتم این فیلم را ببینم و از هارد پاک کنم، که اساسی دچار کمبود فضا هستم، فیلم را دیدم، فیلم دارای ریتم آرام و در عین حال جذاب برای دنبال کردن دارد، دنبال کردن و نگران شدن برای شخصیت‌ها و درگیری برای کشف گذشته‌ای که مبهم است، گذشته‌ای که حالا باید پیدا کرد، جستجویی به قیمت مرگ و زندگی. مرگی برای نزدیکان و زندگی برای کسانی که حتی نمی‌شناسیم.

کاش می‌شد ابتدای فیلم، نام شهاب حسینی و یکتا ناصر را نمی‌آورند، یا حتی در آنونس فیلم چهره‌ و گریم متفاوت یکتا ناصر را نشان نمی‌دادند، آن وقت غافلگیری دلچسبی در طول فیلم نوش جان می‌کردیم، حیف شد.

فیلم‌های زیادی را بر روی پرده‌ی سینما دیده‌ام، فیلم‌هایی که خیلی وقت‌ها واقعاً از چند هزار تومانی که خرج بلیط و رفت و آمد و پُفک و غیره‌ی فیلم دیدن در سینما کرده‌ام، پشیمان شده‌ام، فیلم‌هایی که اگر وقت می‌گذاشتم و نسخه‌ی کپی شده‌ی آنها را نگاه می‌کرد، باز من بودم که بابت از دست رفتن دو ساعت وقت گرانبها و مثل طلا، ضرر کرده بودم، نه تهیه کننده و عوامل فیلم‌های فوق‌الذکر. اما در مورد این فیلم فرق می‌کند، واقعاً حسرت خوردم که چرا نرفتم و در سینما این فیلم را ندیده‌ام، ارزش فیلم آنقدر هست که بعد از مدت‌ها من را به سمت نوشتن کشاند، مجبورم کرد، بنشینم و در موردش بنویسم.

امروز علاوه بر تعطیلی و فیلم دیدن من، اتفاق مهم دیگری هم افتاده است، امروز در کشور من انتخابات مهم ریاست جمهوری برگزار شد که انصافاً مردم حضور پُرشور مردم کَفِ خودمان را برید، چه برسد به دیگران.

ان شا اله هر کسی که رئیس جمهور شود، خیر برای مردم ایران داشته باشد.

حرفی نیست


در روزی که رسماً نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری می‌روند و خودشان را در وزارت کشور معرفی می‌کنند، جه باید بگویم؟ دیروز یک مطلب سیاسی نوشتم، دریغ از یک نگاه، نظر پیش کش.پس امروز که حرفی برای گفتن نیست.

من همان دوهزار و چهارصد و یکمی هستم

دقیقاً دوهزار چهارصد نفر از فعالان اجتماعی (دانشجویان انقلابی این مرز و بوم) طی نامه‌ای از جناب آقای غلامحسین الهام خواسته‌اند که وارد عرصه‌ی انتخابات شود. من دوهزار و چهارصد و یکمی هستم، من هم از آقای الهام می‌خواهم وارد عرصه‌ی انتخابات شود، عرصه‌ای که حسابی بر رقیبانِ اصلاح‌طلب تنگ خواهد شد، آنقدر تنگ که قبل از رد صلاحیت شدن به دست شورای محترم نگهبان، خودشان از میدان به در خواهند رفت، آنقدر تنگ که بعید می‌دانم همه‌ی نامزدها در یک عکس دسته جمعی با هم جا شوند، عکس دسته جمعی پیش‌کش، این جماعت اگر بخواهند دو به دو مناظره کنند، خودش یک لیگ برتر می‌شود، لیگی که تعداد تیم‌هایش از تعداد تیم‌های لیگ برتر خودمان بیشتر خواهد شد! حالا هر چقدر اصول‌گرا وارد عرصه‌ی انتخاب شود خوب است، این همه نامزد انتخابات داریم، ببین چقدر رای دهنده پای صندوق‌های رای خواهد آمد، تنها خانواده‌ و فامیل نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری و شورای شهر را بشماریم، درصد بالای رای دهندگان مشخص می‌شود، بد است؟ تنور انتخابات داغ می‌شود بد است؟

البته من خودم شخصاً از هر کسی که در طول تاریخ سمتی در دولت‌های بعد از انقلاب داشته است، دعوت به حضور در انتخابات می‌کنم، جز دو شخصیت به ظاهر محبوب. باید به حضرات گفت که اولاً در تیم ملی کشور باید جوان‌گرایی بشود، همین مهدوی‌کیا و کریمی عزیز، در یک حرکت متواضعانه، در اوج از دنیای فوتبال خداحافظی کردند، حالا شما که هر کدام هشت سال در بالاترین سطح اجرایی کشور فوتبال بازی کرده‌اید، کفش‌هایتان را آویزان نمی‌کنید، به خدا بیشتر مردم هم فکر قلب شما هستند، درست کردن بعضی چیزها عمر نوح می‌خواهد، شما که دیگر ... زبانم لال ....

به هر حال جز دو نفر یاد شده، هر کسی که وارد صحنه‌ی لیگ برتر شود خوب است و من شدیداً حمایت می‌کنم. همین.

مردهای آینده را دریاب

این روزها به شدت فضای ذهن‌ام انتخاباتی شده است، خیلی نگران هستم، هم برای کوتاه مدت و هم برای بلند مدت، در مورد کوتاه مدت که نگرانی‌های همه مشخص است، رئیس جمهور بعدی چه کسی است؟ آیا توانایی بیرون کشیدن کشور از این باتلاق عجیب و غریب را دارد یا نه؟ آیا مردم دوباره مثل دوره‌ی قبل دست روی گزینه‌ای می‌گذارند که بیشتر جانشان را به لبشان برساند یا اینکه سر عقل می‌آیند و گزینه‌ی بهتر ... چه می‌گویم؟ گزینه‌ی بهتر؟ با این فضای ایجاد شده در سطح بالای سیاسی کشور که بدگمانی و بددهانی پُر است، گزینه‌ی بهتری پیش رو دیده نمی‌شود، خانه از پای بسط ویران است.

در بلند مدت هم جای خود دارد، ضربه‌ای که الان خورده‌ایم را بعدها درک خواهیم کرد، وقتی بچه‌هایی که الان با عقده‌های کوچک و بزرگ و اقتصادی بلای جانمان خواهند شد، همین بچه‌هایی که امروز در خیابان دوتایشان را دیدم، بچه‌هایی که بچگی نمی‌کنند و از کودکی باری به بزرگی هیکلشان را برمی‌دارند و فردا جایی در جامعه ندارند، فکر این موضوع ایجاد عقده می‌کند چه برسد به اینکه این بچه‌ها بزرگ شوند و بخواهند آینده‌ی مملکت را در دست بگیرند، بچه‌هایی که زیاد شده‌اند.