مبارک بادا
بعد از چند روز غیبت موجه، دوباره بازگشتهام، مثل قبل البته یک خط در میان. علت غیبت هم حضور در مراسم پُرفیض عروسی اخوی بود که انشااله نصیب هر انسان عذبی شود و به قول دوستان:
یار مبارک بادا ایشالا مبارک بادا
بعد از چند روز غیبت موجه، دوباره بازگشتهام، مثل قبل البته یک خط در میان. علت غیبت هم حضور در مراسم پُرفیض عروسی اخوی بود که انشااله نصیب هر انسان عذبی شود و به قول دوستان:
یار مبارک بادا ایشالا مبارک بادا
تازه از خواب بیدار شدهام، در واقع تازه بیخوابی به من هجوم آورده، ساعت 5 صبح است و من در حرکتی استثنایی بیدار هستم، کمی البته حالم خوش نیست، کمی سرماخوردهام، فردا باید برای مراسم رقص و پایکوبی آماده باشم، به دکتر هم همین را گفتم، گفتم اگر حالم بد است هر کاری که لازم است انجام بدهد تا من فردا و پسفردا سرپا باشم، دکتر هم یک نگاه عاقل اندر سفیه به سمت من روانه کرد و گفت: پسر جان، موضوع سرماخوردگیتو زیادی جدی گرفتیها!
همهمه است، هر کسی کاری دارد و این طرف و آن طرف میدود، کسی دنبال اسپند است، کسی دیگر نگران غذا، کسی هم فکر مهمانهایی است که در راهاند و ... گفتم میهمان؟ بله میهمان، یک میهمانی بزرگ برای شخص شما. البته در تمام طول زندگی میهمانیهای کوچک و بزرگی بوده است که خود ما ستارهی اول و آخر آن هستیم، از تولدها بگیر تا میهمانی به مناسبت قبولی کنکور و بازگشت از زیارت و ... اما این میهمانی با بقیه میهمانیها فرق میکند، این بار تو تنها ستارهی مجلس نیستی، تو یکی از دو ستارهی میهمانی هستی.
بله، بخت و اقبال این بار دست ما را گرفته و به ضیافتی برده است که قرار است تا آخر عمر در ذهن من و همسرم باقی بماند، میهمانی که البته با نام او خوانده میشود، حالا من یک جوان کچل و البته با صفت هستم، صفتی که تنها یک شب روی من باقی میماند: آقا داماد.