چه امریکایی، چه فلسطینی
خیلی خوب، بالاخره این افسانهی دونگی دارد تمام میشود، این روزهای آخر دیگر اعصابم خورد میشد، به قول داود: این دونگی چقدر مودبه!؟ در عوض دشمن او بد و سیاه و لعنتی است، هی دشمن بد نقشه میکشید و هی ما اعصابمان خورد و خاکِشیر میشد و هی آمپر میچسباندیم. بیا، همین الان که دارم این یادداشت را مینویسم، دونگی دارد به پادشاه التماس میکند که از قصر برود، آخر چرا؟ واقعاً چرا؟ عالی جناب شوهرش است، دلش میخواهد اعصابش را خورد کند، مال خودش است، ما چی؟ بینندهی بینوا چی؟ خوشم میآید در همان فیلم هم برای دوروبریها اعصاب نمیگذارد، چه برسد به ما... ولش کن، بیا بحث بیپایان و بیفایدهی دونگی را اگر رها کنیم و برسیم به اصل مطلب.
همین الان که ما در اینجا به راحتی لم دادهایم و داریم دونگی نگاه میکنیم، عدهای در آن سوی دنیا و در پیشرفتهترین کشور دنیا، در اضطراب و دلهره هستند. هر چند دولتشان همان قدر که بانو جان در حق دونگی بدی کرد در حق دولت ما بدی کردهاند و بیشتر، ولی درست نیست که ما با ذوق زدگی و بدون ابراز نگرانی از سرنوشت مردمی بیگناه، که قرار است بزرگترین طوفانها را پشت سر بگذارند، حرف بزنیم.
ضمن اینکه ما در بلایای در ابعاد یک دهم آن خوب کار نکردهایم، دل آدم برای بچهای که چند شب پیش در یکی از روستاهای زلزلهزدهی آذربایجان از سرما از دنیا رفت، کباب است، مادرش چه میکشد؟ پدرش چه میکشد؟ شاید کار خاصی از دستمان برنیاید، ولی اگر نگران هم نباشیم که دیگر انسانیت کجا رفته، بیتفاوتی نسبت به این موضوعها بد است، ذوقزدگی بدتر.
مرگ انسانها اتفاق کمی نیست، لطفاً بیتفاوتی از کنار آن عبور نکنیم، حالا میخواهد این آدمها هموطن باشند که حمایت و کمک به آنها از اوجب واجبات است یا میخواهد غریبه باشد، چه فلسطینی و چه امریکایی.