مرگ بر سیبزمینی
طی ده سالی که مجردی زندگی کردهام، هیچ وقت از خودم استعداد آشپزی بروز ندادهام و همیشه در این موضوع تنبل بودهام، همیشه غذاهای ساده درست میکردم، غذاهایی که نه زمان زیادی لازم بود و نه تخصص زیادی، مثلاً یک کیلو سیب زمینی میخریدم و یک قابلمه ویژهی آب پز کردن سیب زمینی هم داشتم، دو الی سه سیب زمینی را میانداختم توی قابلمه پر از آب و میگذاشتم روی گاز، این سیب زمینی وقتی میپخت که آب قابلمه تمام میشد و بوی خوشی فضای خانه را پر میکرد، این نوع آشپزی من همیشه هم اتاقیهایم را کلافه میکرد، بوی سوختنی که من خوشم میآمد و اغلب آنها بدشان میآمد، کمترین تنوع غذایی من و البته خودشان وقتی که قرار بود من آشپزی کنم، سیاه شدن قابلمهی مذکور و غیر قابل استفاده کردن آن برای موارد دیگر آشپزی و ...
دو سال پیش در همین موقعها، یعنی توی بهمن ماه، خسته و کوفته از سر کار برگشتم خانه، یک کیلو سیب زمینی فرد اعلا گرفته بودم و سرخوش از غذایی که قرار است آماده کنم، رسیدم و دیدم که دوستان از من تنبلتر در خواب هستند و چراغ روشن است، سیبزمینیها را گذاشتم روی اوپن و دویدم سمت دستشویی، هیچ وقت صحنهای که بعد از دستشویی دیدم را فراموش نمیکنم، آمدم بیرون، دیدم دوستان نیستند! الان که خواب بودند؟! بعد رفتم سمت سیبزمینیها تا .... چاقوی لامروت راست خورده بود وسط سیبزمینی بیچاره به همراه یادداشتی که روی آن نوشته شده بود: مرگ بر سیبزمینی.
بچهها با پاستا و کلی نصیحت دربارهی عادتهای غذایی من برگشتند، آن شب من میهمان بچهها شدم و تصمیم گرفتم شب بعد آنها را میهمان کنم، میهمانی به صرف ....
تنها با دست نمی نویسم: پا نیز، همواره، همراهی نویسنده را می خواهد. استوار، آزاد و دلیر می دَوَد، گاهی بر دشت، گاهی بر كاغذ.((نیچه))