برنامه آپولو 11
مشد حسن میخواهد برود سر کوچه، همین سوپری نبش، یک عدد پنیر بخرد و برگردد، میرود و بعد از دو ساعت برمیگردد، هم سبزی خریده، هم میوه و هم تنقلات، پنیر یادش رفته است. این آدم میخواهد تا سر کوچه برود و بیاید، نمیداند کی میخواهد برود، کی میرسد، کی برمیگردد و اصلاً نمیداند برای چه چیزی بیرون رفته، آن کاری هم که باید میکرده در نهایت انجام نداده برمیگردد.
یقه چه کسی را بگیریم؟ شما به من بگو، سر سال حساب و کتاب میکنی که فلان قدر جمع بشود میشود فلان چیز را خرید، شب میخوابی و صبح میبینی، اتومبیل و غیره و ذالک پیشکش، صابون گلنار نایاب شده، آن چیزی که پیدا میشود هم دو سه برابر قیمتی است که روی آن خورده و ....
از این دست حرفها این روزها زیاد و فراوان است، هر کسی از منظر خود به مقولهی گرانی و تورم نگاه میکند، هر روز انسانهایی در این جعبهی جادویی تلوزیون میبینم که با خونسردی مثال زدنی دارند امیدوارانه در مورد همه چیز بحث میکنند و من با خودم فکر میکنم، یعنی اینها برای منزلشان خرید نمیکنند؟ برای بچههاشان اسباببازی نمیخرند؟ برای میهمانی کادو نمیخرند؟ برای زنشان طلا نمیخرند؟ .....
خسته شدم از بس غُر زدم.
تنها با دست نمی نویسم: پا نیز، همواره، همراهی نویسنده را می خواهد. استوار، آزاد و دلیر می دَوَد، گاهی بر دشت، گاهی بر كاغذ.((نیچه))